دستم را بگیر!
غرق شدم
در این بی کران.
من ترس دارم
از سرعت،
از گم شدن،
از پرتگاه؛
آبشار ...
بی اعتنا به صدا
می رود به مسیری بی انتها.
صدایم گم می شود
در صدای قطره هایی که به صخره ها می خورند.
خواهش، التماس
هرلحظه به پرتگاه نزدیکتر
چه بلایی سرم خواهد آمد؟
آیا؟؟؟
من هم مانند قطره های دیگر خودکشی خواهم کرد؟
آبشار فرو می ریزد،
نور آفتاب
چه زیبا از قطره ها عبور می کند.
تجلی نور در قطره ها
در پرتگاه مرگ
سیمایی هفت رنگ؛
قطره ترسان
گم می شود
در طیف رنگ
و در آخر فرود در رود بی انتها
و اما...
دست مرگ چه رنگ زیبایی داشت.
سارا وفایی زاده
نظرات شما عزیزان: